...خوب بودن کافیست
نمیدانم از کجا باید شروع کنم. از اول شروع میکنم. من در سن بسیار کم متوجه تغییراتم شدم. مثل هر ترنس دیگری، اما خب سنم کم بود و متوجه نبودم زندگی برایم چه داستان پرماجرایی دارد. اول راهنمایی بودم، حدودا یازده سال داشتم. کمکم متوجه میشدم که به دخترها گرایش عاطفی و جنسی دارم. خودم را با آن ظاهر دوست نداشتم. کمکم احساس میکردم دوست دارم ریش داشته باشم و لباسهای پسرانه بپوشم و تیپم مثل پسرها باشد.»
«عرفان» مرد ترنس ساکن شمال ایران است. او سختترین دوران زندگی خود را در سالهای تحصیل تجربه کرده است. زمانی که مجبور بود به مدرسه دخترانه برود و درس بخواند. او میگوید در مدارس دخترانه وقتی با بقیه فرق داشته باشی و شبیه دخترهای دیگر نباشی و به اصطلاح رفتارهای پسرانه داشته باشی، دخترهای دیگر خوششان میآید و به تو جذب میشوند.
«اکثر دخترهای مدرسه جذب من شده بودند. در شهر هم این موضوع پیچیده بود. من در لاهیجان زندگی میکنم و شهرما بسیار کوچک است و این حرفها با سرعت میپیچد. همین باعث شد که مدیر و ناظم مدرسه به دفعات و کوتاهمدت اخراجم کنند. بارها به اداره آموزش و پرورش فرستاده شدم و آنجا مورد توهین و تحقیر قرار گرفتم. حتی یکبار دو ساعت در یک اتاق حبس شدم. از من میخواستند تا بگویم با دخترها چه کار میکنم که ازمن خوششان میآید، اما واقعا کاری نمیکردم. با القاب بسیار بد خطابم میکردند؛ منحرف و دوجنسه. تا اینکه در نهایت اخراج شدم.»
ترنس به افرادی گفته میشود که تعریف و باورشان از جنسیت و هویت جنسیتی خود با آن چه در بدو تولد بر اساس ظاهر اندام جنسی به آنها اطلاق شده، متفاوت است. افرادی که با جسم و اندام جنسی منتسب به مردانه متولد شدهاند؛ اما خود را یک زن هویتیابی میکنند، «زن ترنس» و به کسانی که با جسم و اندام جنسی منتسب به زنانه متولد شده، اما خود را یک مرد هویتیابی میکنند، «مرد ترنس» نامیده میشوند. برخی از ترنسها نیز خود را در هیچ یک از دوگانه زن و مرد تعریف نمیکنند و جنسیت خود را «نانباینری» یا «غیردوگانه» تعریف میکنند.
«عرفان» در آن سالها لباس منتسب به مردانه میپوشید و به اصطلاح پسرانه در اجتماع ظاهر میشد. همانطور که دوست داشت و خود حقیقیاش را میدید، اما خاطرات تلخی از آن روزها دارد، از خود حقیقی بودنش:
«خیلی اذیت شدم. پسرها تعقیبم میکردند؛ میگفتند فکر میکنی پسری؟ بارها در خیابان مورد خشونت قرار گرفتم و کتک خوردم. حتی یک بار به قفسه سینهام چاقو زدند.
وقتی از مدرسه اخراج شدم، به خانوادهام گفته بودند که دخترها را گول میزنم و آبرویم پیش خانوادهام رفت. خانواده هم مجبورم کردند که دیگر لباسهای دخترانه بپوشم و بیرون بروم. از آن به بعد کارم این بود که در کوچه پسکوچهها لباس عوض کنم. مردم مرا در شهر میدیدند و میگفتند یکبار دخترانه میآید و یکبار پسرانه.»
«عرفان» میگوید که بارها توسط پلیس دستگیر شده و مورد توهین و خشونت قرار گرفته است. بارها به خاطر چیزی که بوده و دوست داشته که باشد تعهد داده است تا رهایش کنند. او به دلیل همه مشکلات و فشارهایی که در خانواده، جامعه ومدرسه داشت، در سالهای بعد مجبور به ترک تحصیل شد:
«آنقدر سخت میگذشت که مجبور به ترک تحصیل شدم. سال سوم دبیرستان بودم که دیگر نتوانستم ادامه دهم. حتی دیپلم هم نگرفتم. دیگر نمیتوانستم مانتو و مقنعه را تحمل کنم و حرفها و توهینهای مدیر و ناظم و مسئولان مدرسه را بشنوم. با وجودی که بچه باهوشی بودم. رشته تحصیلیام ریاضی و فیزیک بود و حتی یک سال را جهشی خوانده بودم، ولی بهخاطر فشارها نتوانستم تحمل کنم. از ترس حرفهای پشت سرم، از اینکه قرار است در دانشگاه هم شرایط بدتر باشد و مدام مسخره شوم، نخواستم ادامه بدهم.»
شرایط در مدارس و مراکز آموزشی برای اعضای جامعه رنگینکمانی شرایط مناسبی نیست. ناآگاهی، بیاطلاعی و دیدگاه منفی موجود در جامعه در بین معلمان و مربیان و مسئولان مدارس نیز وجود دارد. همین امر شرایط تحصیل را برای رنگینکمانیها بسیار سخت و در مواردی حتی غیرممکن میکند. از بیگانگی و تفاوتی که فرد بین خود و گروه همسالان احساس میکند، تا توهینها و تمسخرها و تبعیضهایی که به خاطر هویت جنسی، جنسیتی و یا بیان جنسیتی خود تجربه میکند.از پوششی که مجبور به رعایت آن است تا قوانین و ضوابط جنسیتزدهای که به دلیل تفکیک جنسیتی در مدارس و مراکز آموزشی وجود دارد، همه اینها شرایط تحصیل را برای افراد جامعه رنگینکمانی سخت میکند. «عرفان» در ادامه روایت داستان خود میگوید:
«هفده ساله بودم که تصمیم گرفتم با چند نفر از دوستانم یک کافیشاپ کوچک راه بیندازیم. خدا را شکر، کارمان گرفت؛ ولی مدام در کافه مورد تمسخر مشتریان قرارمیگرفتم، به دلیل اینکه از نظر آنها دختری بودم که شبیه پسرهاست. به دلیل همه این اتفاقات اعتماد به نفسم را تا حدی از دست دادهام که نمیتوانم در خیابان قدم بزنم. آرزو دارم سرم را موقع راه رفتن بالا بگیرم، بدون اینکه مجبور باشم سینههایم را مخفی کنم. آنقدر به خانوادهام فشار آوردم تا راضی شدند برای دریافت مجوز و انجام جراحی به دادگاه مراجعه کنم.»
حالا بیشتر از یک سال است که پروسه مربوط به اخذ مجوز برای ترنزیشن و جراحی را دنبال میکند، اما راه به جایی نبرده است. برخورد مقامات قانونی در دادگاه و پزشکی قانونی نیز با او برخورد خوبی نبوده و تجربیات خوشایندی ندارد:
«در پزشکی قانونی هر توهینی که خواستند به من کردند. پزشک مملکت که یک خانم جوان بود، میگفت: شما ترنسها همه بیسواد هستید. فقط تیپ دخترانه و پسرانه میزنید و میآیید اینجا. کم پیش میآید گریه کنم، ولی توی ادارات که میروم از شدت فشار اشکم درمیآید. هنوز هیچکدام از عملهایم را نتوانستم انجام بدهم، اما هورمونتراپی را شروع کردهام. آنقدر بیاعتماد به نفسم که حتی نمیتوانم با مردم حرف بزنم. متاسفانه مردم ما هم اطلاعاتشان در این زمینه بسیار پایین است و فکر میکنند ما منحرف یا بیمار هستیم.»
او معتقد است که اجتماع، اطرافیان و خانواده با رفتارهای ناآگاهانه، فرصت درس خواندن و حتی زندگی کردن را از او گرفتهاند. از او که بسیار اجتماعی بوده، فردی گوشهگیر و بیاعتماد به نفس ساختهاند. میگوید که بارها به خودکشی فکر کرده، اما همیشه با این جمله که چرا من باید بمیرم؟ من هم حق زندگی دارم، جلوی این کار را گرفته است. او از حسرتها میگوید. حسرتهایی که برای جامعه ترنس بسیار آشناست. حسرت لباسی که دوست دارد بپوشد، حسرت اسباببازیهایی که میخواست داشته باشد و حسرت زندگی دلخواهی که حق او بوده و است:
«هیچکس حسادت کردن به یک پسربچه را نمیفهمد، تنها به خاطر اینکه او پسر است. همه زندگی ما با حسرت گذشت. حسرت داشتن ریش، داشتن قد بلند و هیکل به اصطلاح مردانه. حسرت بچهدار شدن. حسرت اینکه متفاوت نباشی. حسرت اینکه بدون استرس به کافه و خیابان و اجتماع بروم و هزار و یک حسرت دیگر.»