...خوب بودن کافیست
«بهروز اسدی» فعال حقوق بشر نشان لیاقت آلمان را دریافت کرد. وقتی این جمله را هفتهای قبل از مراسم، تلفنی به من داد از صمیم قلب برای او خوشحال شدم و تبریک گفتم. اگر شماره تلفن بهروز اسدی را در گوشی همراه خود داشته باشید، روزی نیست که خبر، بیانیه، فراخوان یا مقالهای برای شما نفرستد. هر بار خبرها را با نامهای همراه میکند که به مقامات آلمان نوشته و نقض حقوق بشر در ایران را به آنها گوشزد کرده است، موضعی گرفته و خواستار موضعگیری آنها شده است.
اگر هم در آلمان زندگی کنید و از جمله روابط بهروز اسدی باشید، حتما میدانید که هر شنبه تجمعی اعتراضی علیه حکم غیرانسانی اعدام برگزار میکند. فعالیتهای حقوق بشری او که حالا نشان لیاقت کشوری غیر از وطناش را بر سینه دارد، محدود به چند تجمع و برگزاری مراسمهای مختلف در خارج از ایران نیست. من او را سالها پیش، وقتی به کمپهای پناهجویان در اروپا میرفتم بیشتر شناختم. همانزمان که اتومبیلاش را پر از کیسهخواب، پتو و دارو میکرد و تا جزیرههای «یونان» میرفت که به دست پناهجویان برساند. پس از جنبش ژینا اما او به یکی از پناههای آسیبدیدگان و زندانیان سیاسی تبدیل شد که توانست بسیاری از آنها را به آلمان ببرد، دستشان را بگیرد و قدم به قدم همراهیشان کند؛ تا هم مبارزات خود را حالا دور از وطن با جمهوری اسلامی ادامه دهند و هم پیگیر درمانشان شود تا بتوانند از امکانات اجتماعی پناهندگان بهرهمندشان کند. نشان لیاقت جمهوری فدرال آلمان (Bundesverdienstkreuz) به افرادی اعطا میشود که خدمات بشردوستانه ویژهای ارایه کرده باشند. پنجاه سال فعالیت مستمر در دفاع از مهاجران و پناهجویان و ایجاد پل ارتباطی میان فرهنگها، دلیل اعطای این نشان به بهروز اسدی است.
ماهها بود که زندگی آسیبدیدگان جنبش «زن، زندگی، آزادی» را روایت میکردم. بعد از چند ماه، جنبش سرکوب شد و کمکم با موج خروج قربانیان آن سرکوب، خارج از مرزهای کشور روبهرو میشدیم. یکی از روزها که مشغول پیگیری شهادتهای آسیبدیدگان در صفحههای اینستاگرامیشان بودم، تصویر دو نفر از آنها را در آلمان کنار بهروز اسدی یافتم. با او تماس گرفتم. بدون مکث گفت: «بلند شو بیا اینجا، بچهها مصاحبه میکنند.»
به آلمان رفتیم. آدرس، فرهنگسرایی وابسته به کلیسای کاتولیکها در شهر «ماینز» آلمان بود. دور از مرکز شهر. سالن فرهنگسرا را در اختیارمان گذاشت تا مصاحبهها انجام شود و از هیچ کمکی برای ثبت روایتهای قربانیان سرکوب دریغ نکرد. مثل نسلهای قدیمی رفاقتی در ارتباط با او هست که در نسلهای بعدی کمیاب شده.
وارد فرهنگسرا که بشوید، باید از حیاط عبور کنید. قبل از ورود به ساختمان فرهنگسرا، یک قایق در انتهای محوطه وجود دارد. بهروز اسدی وقتی قایق را نشانم میداد، از برادرش گفت: «مثل همان قایقی را آوردهام که برادرم کنارش عکس دارد. برادرم زندگیاش در تلاش برای حفظ محیط زیست ایران خلاصه میشد. هرمز اسدی را همه فعالان محیط زیست میشناسند. در تصادف درگذشت. هیچوقت نفهمیدیم آیا تصادف بوده، یا مساله دیگری.»
روبهروی قایق، چسبیده به ساختمان فرهنگسرا باغچهای وجود دارد که پیش از ورود به ساختمان، بهروز اسدی مقابل آن میایستد و برایتان میگوید که هر درخت آن باغچه را به یاد گروهی از قربانیان جنایتهای جمهوری اسلامی کاشته است؛ از «مهسا ژینا امینی» تا هواپیمای اوکراینی و مادران خاوران. شهریور هر سال، مراسمی به یاد تابستان ۶۷ و کشتار زندانیان سیاسی در همان حیاط برگزار میشود. نخستین بار هم، سالها پیش اسم بهروز اسدی را برای همین مراسم شنیده بودم.
حالا هم که بعد از ژینا، تمرکز فعالیتهای او به حمایت از آسیبدیدگان چشمی سرکوب جنبش معطوف شده است. از راستیآزمایی پروندهها، مشورت با پزشکان، دیدار و نامهنگاری با مقامات آلمان، و اخذ ویزای بشردوستانه یا ویزای درمانی برای آنها، تا همراهیشان در ادارات دولتی پس از ورود به آلمان، پیگیری درمان آسیبدیدگان، همراهی آنها تا پشت اتاق عمل جراحی.
بهروز اسدی فعالیتهای خود را از زمان دانشجویی شروع کرده بود. وقتی ایران در تلاطم انقلاب ملتهب بود و دانشجویان خارج از ایران کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان را برای دفاع از مبارزات مردم ایران تشکیل داده بودند. بسیاری از آنها که بعد از انقلاب به ایران بازگشتند، زندانی و اعدام شدند. گروهی هم از سوی نیروهای خودی و چپگرا، به همکاری با ساواک متهم شدند. حکایت فعالیتهای آنها، هرکدام قصهای جداگانه است.
خودش میگوید در ۴۵سالی که در تبعید به سر میبرد، همواره تلاش کرده تا «صدای دادخواهی» مردم ایران باشد تا اجازه ندهد جنایتهای جمهوری اسلامی فراموش شود. هرچند در زمان انقلاب او هم از جمله کسانی بود که فکر میکرد در پی سقوط حکومت پهلوی، استقلال و آزادی نصیب مردم میشود. اما ورق چنان برگشت که حکومت جمهوری اسلامی جنایت پشت جنایت را پیشه کرد. مدافعان حزباللهی رژیم هم کنشگران تبعیدی را هدف حملههای خشونتبار خود کردند.
با بهروز اسدی به محل همان حمله در شهر ماینز رفتیم. از خودرو پیاده شد و ساختمانی را نشان داد که خوابگاه آنها بود. تعریف کرد که ساعت شش و ۱۵دقیقه صبح روز ۲۴ آوریل ۱۹۸۲ به خوابگاه آنها حمله کردند، مورد ضربوشتم قرارشان دادند تا پلیس رسید. بهروز اسدی هم آنجا بود. به گفته خودش، بعد از انقلاب ۵۷ این نخستین حمله حزباللهیها به کنشگران خارج از کشور بود. به گفته بهروز اسدی، «کاظم دارابی» از محکومان دادگاه «میکونوس» آلمان از سرکردههای این حمله بود. کاظم دارابی به جرم همدستی در ترور سه تن از رهبران کرد به حبس ابد محکوم شد و بعد از ۱۵ سال و دو ماه حبس، به ایران برگردانده شد و از سوی مقامات وقت مورد استقبال قرار گرفت.
امیدها و ناامیدیها در سالهای تبعید
آسیبهای جمهوری اسلامی اما مرز و زمان نمیشناسد. آنهایی که فعالیتهای خود را خارج از مرزهای ایران دنبال میکنند هم از گزند حکومت ایران در امان نیستند. دستکم روان آنها آسیبهای جبرانناپذیری دیده است. چه رسد به آنها که مدام در رابطه با ایران، اطلاعرسانی میکنند یا از چهرههای شناختهشده کنشگری در تبعید هستند.
یکی از روزهایی که بهروز اسدی، خانوادهای را پذیرا شده بود که مرد خانواده دو چشم خود را در سرکوب جنبش ژینا از دست داده بود، با من تماس گرفت و در حالیکه صدایش از خشم و بغض میلرزید، گفت: «هر دو چشمش را برای همیشه از دست داد. پزشک قطع امید کرد.»
بهروز اسدی آن لحظههای تلخ کنشگری را چنین روایت میکند: «وقتی یک پزشک به قربانی میگوید که تو برای همیشه چشمت را از دست دادهای، من یک هفته مریض میشوم. چون در بطن ماجرا هستم و با آسیبدیدگان شبوروز ارتباط دارم. سعی میکنم درون خود را تقویت کنم که اگر من عقبنشینی کنم، قربانی چه باید بکند؟»
به یاد دارم که چند بار چنان فشار روحی به او آمد که کارش به بیمارستان کشید و پزشکان به او استراحت و دوری از تروما توصیه کرده بودند. اما مگر تلفن بهروز اسدی ثانیهای سکوت میشناسد؟
در سالگرد جنبش ژینا، وقتی «رها اخوان» استاد دانشگاه و شناگر حرفهای آبهای آزاد تصمیم گرفت ۴۸.۵ کیلومتر دور جزیره «منهتن» را به یاد «مهسا ژینا امینی» و آسیبدیدگان چشمی جنبش «زن، زندگی، آزادی» شنا کند، مبلغ جمعشده در حمایت از این حرکت اعتراضی ورزشی را به بهروز اسدی رساند تا صرف درمان آسیبدیدگان شود. آن مرد که دیگر کور شده بود، با ۳۵۰ تا ۴۰۰ ساچمه در سرش، جراحی شد و برای او عصای هوشمند تهیه کردند.
آرزوهای فعال حقوق بشر تبعیدی
خودش پایههای پنجاه سال پایداری مبارزه در تبعید را «مقاومت» و «معترض ماندن» میداند. باوری که باعث شده از پا ننشیند و هر لحظه از زندگیاش را صرف خدمترسانی به جامعه آسیبدیده از جمهوری اسلامی این سوی مرزها کند. به قول خودش: «خانوادهام من را تحمل میکنند. من هیچوقت نیستم.»
وقتی هم از او میپرسم که آرزویش بعد از نیمقرن فعالیت در تبعید چیست، از «آزادی ایران» شروع میکند، چشمانش را میبندد و میگوید: «آزادی تمام زندانیان سیاسی. تا دیگر در ایران زندانی سیاسی نداشته باشیم» و «لغو حکم اعدام تا دیگر هیچ انسانی کشته نشود.»
تجربهای برآمده از درد تبعید
بهروز اسدی در سال ۱۳۳۴ در «ورامین» متولد شد و دوران تحصیلات خود را در اصفهان گذراند. لهجه اصفهانی همچنان او را همراهی میکند، خصوصا وقتی دچار هیجان، خشم یا غم میشود. تحصیلات دانشگاهیاش را در رشتههای «علوم طبیعی» با گرایش تعلیم و تربیت دانشگاه ماینز و سپس «مددکاری اجتماعی و مدیریت بحران» دانشگاه فرانکفورت به پایان رساند. همزمان فعالیتهای سیاسی خود را با پیوستن به کنفدراسیون دانشجویان پیش برد. و بعد، در دهه ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰ از مسوولان «سازمان ایرانیان دموکرات در خارج از کشور» شده بود. حالا هم بهعنوان سخنگوی «انجمن زن، زندگی، آزادی» فعالیت میکند.
خودش میگوید انگیزه اصلیاش در فعالیتهای حقوق بشریاش در آلمان، از «تجربه شخصی تبعید و شناخت درد تبعیدیان» سرچشمه گرفته است: «من این تجربه را نه بهعنوان رنج، بلکه بهعنوان مسوولیتی انسانی پذیرفتهام تا صدای بیصدایان باشم و در دفاع از حقیقت و عدالت، بیوقفه تلاش کنم.»
وقتی این یادداشت را تمام کردم، صدای پیامگیر تلفن بلند شد. بهروز اسدی بود که شب دریافت نشان لیاقت جمهوری فدرال آلمان (Bundesverdienstkreuz) بیانیهای برای امضا فرستاده بود: درخواست اعزام کمیسیون مستقل حقیقتیاب به زندانهای ایران در رابطه با موج اعدامها.